جدول جو
جدول جو

معنی متاسی شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متاسی شدن
تاسی جستن، تاسی کردن، تابع شدن، پیروی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ کَ دَ)
اذیت دیدن. آزار دیدن. اذیت کشیدن: بغراخان به هوای بخارا متأذی شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 121). از اثارت غبار و تزاحم اهطار متسوقه و اهل معاملات متأذی می شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 439). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متوسل شدن
تصویر متوسل شدن
ویچیرستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاذی شدن
تصویر متاذی شدن
به ستور آمدن آزار دیدن اذیت دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رسیدن وصول: دریابد آن صوتی را که متادی شود بدو از تموج هوایی که افسرده باشد میان متقارعین، رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماس شدن
تصویر مماس شدن
ساییده شدن، تلاقی کردن: (... تا تادیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوند دو بشنود) (چهار مقاله. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلی شدن
تصویر متحلی شدن
آراسته شدن زیور یافتن آراسته شدن زینت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
درد کشیدن دردمند شدن درد کشیدن دردمند شدن: خاطر عاطر حضرت صاحبقران از حدوث آن واقعه بغایت متالم شد
فرهنگ لغت هوشیار
متلاشی گشتن: فرکستن گمان می رود که واژه فو بستن در گویش گیلکی و فکستنی در همان گویش و فکسنی در گویش تهرانی همریشه این واژه باشد از هم پاشیدن کفیدن از هم پاشیدن مضمحل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی شدن
تصویر متساوی شدن
برابر شدن برابر شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدی
فرهنگ لغت هوشیار
به گردن گرفتن، بر گمارده شدن مباشر عمل و شغل یا اداره ای شدن بعهده گرفتن: ... در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی حرب او شوند
فرهنگ لغت هوشیار
براه رفتن جریان یافتن، یا متمشی شدن کار. سرانجام یافتن آن: و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوار کرد
فرهنگ لغت هوشیار
در به درشدن، پنهان شدن پنهان شدن پوشیده شدن: گر شود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف ور شود در خاک متواری حسودت همچو مار... (انوری)، در بدر شدن سرگردان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسی شدن
تصویر مکتسی شدن
جامه پوشیدن: (هر گه که گوهر عقل درو (انسان) بجنبش آید ذات او بلباس ملکیت مکتسی شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 103)
فرهنگ لغت هوشیار
جسارت ورزیدن، گستاخ شدن، جسور شدن، متمرد شدن، گردن کشی کردن، عاصی شدن، بی پروایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه دار شدن، شوهر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غمگین شدن، ناراحت شدن، دل گیر شدن، دردمند شدن، متاثر شدن، متاسف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیخته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحت تاثیر قرار گرفتن، ناراحت شدن، مغموم گشتن، اندوهگین شدن، به فکر فرورفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آراسته شدن، زینت یافتن، مزین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابرشدن، هم اندازه شدن، یکسان شدن، معادل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمایان شدن، تجلی یافتن، جلوه گر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داغان شدن، آش ولاش شدن، از هم پاشیدن، مضمحل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عهده دار شدن، به عهده گرفتن، گماشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متوسل شدن، توسل جستن، دستاویز جستن، متشبث شدن، وسیله قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواستار شدن، تمنا کردن، تقاضا کردن، درخواست کردن، خواهش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فراری شدن، گریزان گشتن، پنهان شدن، مخفی شدن، سرگردان شدن، دربه در شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملتجی شدن، متشبث شدن، دست به دامن شدن، واسطه قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخشیدن، پرتو افکندن، پرتلالو شدن، درخشان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احداث شدن، دایر شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پی ریزی شدن، بنیاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اذیت شدن، آزرده شدن، ناراحت شدن، رنجیده شدن، رنجیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن، محزون گشتن، پژمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
Finance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finansować
دیکشنری فارسی به لهستانی